تمام حرف های نگفته ام

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سروناز عزیزم امروز رو به خاطر بسپار... اینکه چجوری دلت شکست و خرد شد... تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 14:03

به اصرار دوستم امروز ساعت ۱ بعدازظهر حرکت کردم به سمت اون، شهرش ۱ ساعت با شهر من فاصله داره. رفتم پیشش، با خواهرم بودم... نشستیم گفتیم خندیدیم بازی کردیم تا اینجای کار در لحظه بهم خوش گذشت و یکم از اون فشار منفی روحی روانی کاسته شد...گفت دوستم دعوت کرده جشن گرفته و پارتی و مهمونی... برا سال نو.گفتم من ناسیونالیست نیستم ولی خب شاید هستم، اما سال نو برای من فقط نوروزه! فقط و فقط... پاشدیم رفتیم...من فقط ۴۵ دقیقه اونجا بودم... و بعد از ۴۵ دقیقه با زبان اشاره با خواهرم حرف زدم که من اینجا اذیتم، دوس ندارم بیشتر از این توی این جمع باشم و پاشو بریم خونه... خلاصه که به سرعت پاشدیم زدیم بیرون... الانم که ساعت ۱۱ شده تا چند دقیقه قطار میرسه به ایستگاه و ۱۰ دقیقه بعدش خونه و اتاق و تختم...نمیتونم آدمایی رو ببینم الکی ادای جشن گرفتن و مهمونی و خوش گذرونی رو درمیارن... نمیتونم... دلم هم میسوزه براشون ولی خب مدلم اینجوریه... از خواهر میپرسم، ما یبس بودیم؟ برج زهرمار بودیم؟ یا چی؟اما واقعا اونا الکی بودن، فیلم بودن... اونقد این حکومت جوونا رو عقده‌ای کرده، که وقتی از کشور خارج میشن، خودشون رو با الکی با الکل و سیگار و این چرت و پرتا سرگرم میکنن و فک میکنن داره بهشون خوش میگذره... واقعا چرا اینقدر محدودیت گذاشتی که بخواد نتیجه بشه این؟؟؟ چرا واقعا؟!نمیدونم شایدم من مدلم عجیب غریبه... نمیدونم... تمام حرف های نگفته ام...
ما را در سایت تمام حرف های نگفته ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ikhodaya-bebine بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 15:55